آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
آریاناآریانا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات آروین حیدری مدلینگ دو ساله

تولدت مبارک!

دیشب داشتم تو آشپزخونه شام می پختم  آروین هم تو آشپزخونه یه گوشه روی زمین مشغول بود معلوم نبود داره چه کار میکنه واسه همین رفتم بالا سرش ببینم داره چکار میکنه وقتی رفتم بالای سرش  یه دفعه بدجوری جا خورد یه چوب کبریت تو دستش بود  آورد بالاو به من گفت  تبلودت موبانک (تولدت مبارک ) ...
20 فروردين 1394

تموم میشه !!

آریانا سه ماهش شده چند روز پیش گذاشتم پیش مادرم تا با همسرم یک ساعت برم بیرون مادرم میگفت برای چند دقیقه رفته بودم تو آشپزخونه وقتی برگشتم دیدم آروین اومده بالای سر خواهرش و با اصرار سعی میکنه دست آریانا رو از تو از دهنش بکشه بیرون بهش گفتم مامان جون نکن چه کار با دست اون داری ؟  گفت آخه بوخویه (بخوره )دستش تموم میشه ...
19 فروردين 1394

اولین کارمدلینگ پسر دو ساله من

امروز نوزدهم فروردین سال 94 آروین تو سن دو سال یک ماه و 14 روز ه گی قراره اولین تست اشو برای کار مدلینگ انجام بده تو چند ماه گذشته چندین بار با همسرم و من تماس گرفتند که آروین رو برای مصاحبه ببریم اما خوب چون شوهرم تمایلی نداشت نرفتیم بالاخره دیروز همسرم گفت از مدلینگ  مجددا زنگ زدند و گقتند که حتما فردا آروین رو بیارید و اونم  موافقت کرده حالا  قراره امروز ساعت 6.5 عصر با باباش سه تایی بریم برای باباشو آروین اصلا مهم نیست اما خوب من کمی استرس دارم آخه این اولین کار پسرمه ساعت یک و نیم نیمه شبه : بالاخره هر دوتا کوچولوهامون خوابیدند فقط خواستم بنویسم خیلی خوشحالم چون امروز آروین موفق شد به امید روزی که تو دانشگ...
19 فروردين 1394

بهت خیلی بدهکارم عزیزم امیدوارم یه روز منو ببخشی !

وقتی پسرم رو بخاطر بارداری مجدد از شیر گرفتم 16 ماهش بود یعنی دقیقا زمانی که  اوج وابستگی بچه ها  به شیر مادرشونه درست از همون زمان بود که متوجه شدم هر وقت آروین رو تو آغوشم میگیرم سرشو روی سینه ام میذاره و نفسهای عمیقی شبیه آه می کشه و منو بو میکنه الان که دارم این مطلبو می نویسم آروین دقیقا دو سال یک ماه و 12 روزشه اما هنوز هر شب قبل خواب منو بغل میکنه و سرشو رو سینه ام میذاره و همونطور با نفسهای عمیقش آه میکشه و منو بو میکنه وقتی از شیر گرفتم نمیتونست کامل صحبت کنه اما خوب الان کاملا صحبت میکنه  دیشب برای اولین بار ازش پرسیدم عزیزم چرا منو بو میکنی مگه من بوی چی میدم ؟ گفت بوی شیر میدی هنوزم با یاد حرف دیشبش  اشکام جار...
17 فروردين 1394

نظر دادن آروین در مورد همه چیز!!!!

با اینکه آروین کوچولوی ما تازه حرف اومده اما در مورد همه چیز نظر میده حتی اگه در مورد کاشتن خیار صحبت کنید یه چیزی داره که بگه دیشب داشتیم سبزی پلو با ماهی می خوردیم سر میز شام باباش گفت این ماهیها خوشمزه است اما خوب یه کوچولو تیغ داره دفعه بعد بخاطر آروین ماهی ایی میگیرم که اصلا تیغ نداشته باشه البته این ماهیها هم تیغش خیلی نازکو نرمه اگه احیانا خورده بشه میره پایین... آروین که داشت با دقت گوش میداد گفت آنه میره پایین بعد بادست اشاره کرد و گفت از اینجا میره تو شیکم بعد اخی میشه  پی پی  میشه میاد بینون ...
16 فروردين 1394

شیرین زبون مامان!!

حتما پدر و مادرهایی که بچه همسن و سال پسر من دارند که تازه زبون باز کرده میدونند چقدر تک تک کلمه ها و جملاتی که این بچه ها با زبون شکسته اشون می سازند لذت داره به خصوص که وقتی زبون باز میکنند دوست دارند وراجی هم بکنند دیروز تو آشپزخونه داشتم کار میکردم که آروین اومد وسط آشپزخونه وایستاد کمی دوروبرش رو نگاه کردو بعد رو به من گفت حانا (حالا) که اومدم اینجاتو آشپزخونه وایستادم پس یه چیزی بیده (بده) بخورم ...
16 فروردين 1394

دلم اوف شده!!!!!!!!!!!

وقتی آروین هنوز حرف نمیزد و کوچیکتر بود همش دلم میخواست که زودتر به حرف بیاد و خواسته هاشو بهم بگه و اگه یه روزی خدای نکرده جاییش درد گرفت بتونه بگه چون وقتی یه نوزاد گریه میکنه واقعا آدم کلافه میشه نمیدونه کجاش درد میکنه چی میخواد... چند روز پیش آروین اومدو به من گفت مامان دلم اوف شده ...درد میتونه (میکنه )خیلی جا خوردم  و ترسیدم اما با خودم گفتم باز جای شکرش باقیه که میتونه بگه کجاش درد میکنه ....بهش گفتم مامان بخواب ببینم کجای دلت درد میکنه بعد لباسشو بالا زد گفت اینجاش گفتم   چرا درد میکنه چیزی خوردی یا به جایی زدی؟؟ گفت نه من نی نی دانم (نی نی دارم ) ...
16 فروردين 1394

همه چی تموم شده!!!!!!!

برای خونه تکونی عید چند روز قبل از شروع سال نو فرشها رو جمع کرده بودم و به قالیشویی دادم شبی که از قالیشویی برای بردن فرشها اومدند آروین خواب بود صبح روز بعد که از خواب بیدار شد و دید فرشها نیست و سرامیکها لخت و خالی از فرش با تعجب به زمین اشاره کردو گفت ء.........همه چی تموم شده!!!!!!!!! ...
12 فروردين 1394

جریان نقشه کشیدن آروین برای پیش بردن هدفش

امروز داشتم تو آشپزخونه کار می کردم و طبق معمول آروین هم تو آشپزخونه تو دست و پای من مشغول بود وقتی داشتم ظرفها رو می شستم اونم یه لیوان دستش گرفته بودو منو هول میداد و مدام  گفت مامان بغل میکن من میوان بیشویم میدونستم اگه بغلش کنم دیگه ول کن نیست و تا خودشو خیس آب نکنه دست بردار نیست برای همین بهش گفتم آروین صد دفعه بهت گفتم وقتی دارم کار میکنم منو هول نده اما خوب این حرفها که تو گوشش نمی رفت و طرف میرفتم اونم می اومدو اصرار میکرد بغلش کنم منم چون مجبور بودم تا بچه خوابه کارامو انجام بدم بهش میگفتم صبر کن عزیزم کارام که تموم شد هرچقدر خواستی بغلت میکنم  بعد آروین چند دقیقه ای ساکت شد اما بعدش دوباره  پاچه شلوارمو گرفتو میکشید...
11 فروردين 1394